الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

وای وای وای.....

وای وای وای .....چی بگم از شیطونیات که هر چی بگم کم گفتم..... وای وای وای .....چی بگم از بد غذاییهات که از اینم هر چی بگم کم گفتم.....   نه ماه انتظار..... و یک عمر نگرانی..... حس آزاد دخترانه را.....به مهر مادری دادن.....بزرگترین ایثار یک زن است.....  سلام عروسکم.صبح با  بابا بردیمت مرکز بهداشت.شکر خدا همه چیزت خوب بود.....وزنت 12700..... قدت83.....دور سرت 53..... بهت قطره دادن و دو تا آمپول به پاپا یی هایی خوشکلت زدن که شما هم اونجا رو رو سرت گذاشتی..... راستی اینو یادم رفت بگم که بخاطر سرما خوردگیت یک هفته دیر واکسنت و زدیم آخه با خاله جون اینارفته بودیم دریا و شما هم که اصلا از آب بیرون نم...
2 مهر 1392
1